Wednesday, October 24, 2007

دقیقا دو ساعت و نیم دیگه امتحان دارم و می شه گفت که این می شه آخرین امتحانی که رسما باید بدم.. اینجا البته رسم حسنه ای که اینجا هست اینه که تا یک بار این شانس رو داری که نمره ت رو اصلاح کنی. اینه که احتمالا من ترم دیگه هم امتحانات دیگری خواهم داشت اما دیگه اگه این یکی بپره دیگه عملا خرم از پل رد شده.

دیشب جای همگی شما خالی برنامه صمد و هادی خرسندی بود توی شهر فسقلی ما... برنامه شون توی یک کلیسا بود و کل کلیسا پر شده بود چیزی که من فکرش رو نمی کردم... هادی خرسندی هم همش می ترسید که صاعقه ای چیزی از آسمون بر سرش نازل بشه که با اینهمه مسلمون توی کلیسا داره برنامه اجرا می کنه. برنامه قشنگی بود... سه ساعت تمام به خنده طی شد... چیزی که هست اینه که توی آلمان وقتی که داری می ری یک برنامه ای می تونی با خیال راحت همینجوری از راه دانشگاه بری و می دونی که همه هم همینجور هستند... می دونی که اگه خیلی به خودت برسی حتما انگشت نما می شی. اما چیزی که یادت نمی مونه اینه که ایرانیا ۱۰۰ سال هم که اینجا بوده باشند اون آرایش غلیظ مثل مال عروسی و لباس شیک و پیک و پالتوی پوست خز و اینجور مقولات رو فراموش نمی کنند... اینه که وقتی از راه داشگاه می ری اونجا طبق معمول همون حسی بهت دست می ده که توی ایران توی هر مجلسی که می رفتی: حس هپلی بودن.

ادامه در نینوچکا

1 comment:

Bahareh said...

انوش جان حرفتو قبول دارم. من هم همیشه این مشکل هپلی بودن رو تو جمعهای ایرانی دارم. دیگه کمکم باورم شده که این احتمالا یه چیزی تو مایههای هپلی بودن مزمن دارم.