3- داره بوی پاییز میاد. با اینکه هنوز حسابی گرمه اما معلومه که آخرشه. هلاک از آفتاب گرم رفتم ناهار بخورم، توی همین مدت سفارش غذا و خوردنش، باد اومد و ابر شد و برگهای خشک روی آسفالت می رقصیدند. بعد هم بارونی گرفت که مجبور شدم صبر کنم تا بند بیاد. عین فیامها بود وقتی قراره گذر زمان را نشون بدهند.
4- هی با شادمانی برای خودم لوازم تحریر می خرم. جو گیر هم شدم حسابی، یه سری هم واسه دفتر دانشگاهم خرید می کنم. لذت خرید لوازم تحریر به یک دونه یک دونه خرید کردنشه، اینجا همه چیز را فله ای می فروشند، 29 تا مداد سیاه، 4 تا چسب، 6 تا پاک کن! ای بابا! من دوست دارم هفته ی دیگه بیام یه دونه دیگه بخرم، مگه میشه؟
5- یه همکلاسی ایرانی شریفی داریم که تا آخر سال قراره با هم کل کل کنیم. نمی دونم چرا، هیچ نمی تونیم با هم کنار بیایم. بقیه همکلاسی ها فعلا خوبند.
6- فسقل از اون ور دنیا زنگ زده به من خبر بده که اولین دندونش لق شده :)