Friday, November 2, 2007


بعد از اون ماجرای سفر پر ماجرایی که نرفتم دیگرجرات نمی کنم پیش پیش بگویم که میخواهم بروم. یه جورایی انگار باورم نمیشه. دلم می لرزه از تصور اینکه باید دوباره با اونهمه آدم خداحافظی کنم.
دفعه ی اول اینقدر هیجان و اضطراب داشتم و دوری، یکیش بود. دوری هم چیزیه که تا تجربه اش نکنی نمی فهمی یعنی چه. درکی نداری که ابعادش چیه.
تصور می کنم که روبرو شدن با همه ی چیزهایی که 2 سال تغییر کرده اند و توی ذهن من بی تغییر مانده اند تازه عمق این دوری را به من خواهد نمایانید.
باورم نمیشه که دارم میرم دوتا فسقلی را برای اولین بار ببینم. باورم نمیشه که اون فسقل بچه حالا واسه خودش بزرگ شده. دلم برای یکی یکی تون تنگ میشه.

No comments: